آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آرنیکای مامان وبابا

سورپرایز...............

سلام عسلکم  امروز خونه مامان اخترینا بودیم ... آرایشگرش اونجا بود و داشت موهاشونو کوتاه میکرد که یک دفعه دلم خواست بدم موهای شمارم مرتب کنه به بابایی زنگ زدم و اجازه گرفتم ... بابایی هم موافقت خودشو اعلام کرد ... کلی ذوق کردم و از بهاره جون خواهش کردم که موهای شمارم مرتب کنه ... خیلی باحال شدی وقتی بابایی اومد خونه از دیدن شما کلی سورپراز شد ... اینم عکس هاش:       الاهی مامان فدات شه مبارکت باشه عسلم ...
7 خرداد 1392

یه گردش عالی

این عکس هارو به سفارش بابا همایون میذارم ...                         یه گردش خوب با ماماناختر و بابا حسین ... کلی آرنیکا خانوم کیف کرد   ...
7 خرداد 1392

14 ماهگی

عزیز دل مادر 14 ماه گذشت ... باور کردنی نیست گذر زمان به این سرعت و بزرگ شدنت جلوی دید ما ... این روزا خیلی شیرین تر از قبل شدی و البته شیطون تر ... امروز همش یاد پارسال این موقع افتادم دلم میخواد با عکساش یادی از اون روزها بکنم...         جوجه مامان کلی بزرگ شدی دلم برای اون آرنیکای آروم و نانازی تنگ شده ولی حاضرم نیستم این روزهارو با چیزی عوض کنم چون تازه خوردنی شدی!    دیروز برای اولین بار از مامان درخواست غذا کردی کلی کیف کردم چون همیشه باید کلی التماست بکنم تا غذا بخوری ...! از راه رفتن خیلی لذت میبری و کلی ذوق میکنی ... لی لی حوضک رو تازه یاد گرفتی و تا می خونم انگشت اش...
6 خرداد 1392

جشن قدم

عروسک نازم  آخرین مرحله تکامل روهم پشت سر گذاشتی عزیز دل مامان مبارکت باشه ... نفسم خدای بزرگ رو شکر میکنم که دختری سلامت به من و پدرت هدیه داده ... از تاریخ 92/2/12 اولین قدمت رو برداشتی میخواستم برات جشن بگیرم که فرصتش پیش نمیومد بعد این هفته عمو یزدان و خاله آتوسا از تهران اومدن با بابایی گفتیم بهترین فرصته که برای آرنیکای نازمون جشن قدم بگیریم تازه از تاریخ 92/2/28 خودت از روی زمین بلند میشی ... بدون کمک ... و الان کاملا راه میری خودت خیلی دوست داری و از راه رفتنت لذت میبری و برای خودت ذوق میکنی و دست میزنی ... نهمین دندونتم در اومده اما چه تاریخی نمیدونم چون اصلا نمیذاری دهنتو چک کنم ناقلا...  بازی کلاغ پر هم یاد گرفتی و ...
2 خرداد 1392
1